حسین امیرپور

حسین امیرپور

۴۳ مطلب توسط «حسین امیرپور» ثبت شده است

همه فکراتو بکن..

همه راهاتو برو..

همه دوراتو بزن..

حستو تجربه کن با همه اونایی که میمیرن برات..

 ولی وقتی برگشتی مردن حس منم بزار رو تجربه هات.



تـــو فــــقــــط مـــال منــــی

بـــه باباتـــم نمیـــدمـــتـــ



لعنـــــــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان
که هروقت لازم شان داری
برعکس از آب درمی آینــــــــــــد
مثلا همین حــــــــــــــــــــالا
که من تو را می خواهم
و طبق معمول
خواستن نتوانستن استـــــــــــــــــــ...

 




"خدایا"
چه کرد روزگارت با من
که دیگر گریه ام
آرام نمیکند مرا... ؟؟




مُهم نیست!


که تـو با مـن چـه میکنـی


بیا ببیــن


"بـَرای تـو"


من با خـودم چـه میکنـم!


قسمت..


چه واژه ی مظلومی است"قسمت" . . .

تمام نامردی های روزگار را به دوش می کشد . . . !


خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری

همه چیز رو از سر راهت خط بزنی

بعد بفهمی

خودت تو لیستی بودی

که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده...

افسوس!



خاطرات

باز در چهره ی خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسه ی هستی سوزت

 

باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده ی عشق

که ز چشمت به دل من تابید

 

باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد تو را نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود

 

یاد آن شب که تو را دیدم و گفت

دل من با دلت افسانه ی عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

 

یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعله ی حسرت افروخت

یاد آن خنده ی بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت

 

رفتی و در دل من ماند به جای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده ی اشک

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

 

آه اگر باز بسویم آیی

دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعله ی سوزنده ی عشق

آخر آتش فکند بر جانت




ﮔﻔﺘﻢ ﻧـﺮﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﮐﻨﯽ


ﺑﺮﮔﺸــﺖ ﻧـﮕــﺎﻡ ﮐﺮﺩ ... ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﺪﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ …

ﮔﻔـﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤـﺎ



هیچ بارانی

رد پایت از کوچه های قلبم پاک نمی شود...

پس تنها ادامه می دهم

در زیر باران....

حتی به درخواست چتر هم جواب رد می دهم

می خواهم تنهاییم را به رخ این هواے دو نفره بکشم!!