حسین امیرپور

حسین امیرپور

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته های حسین امیرپور» ثبت شده است

شهر من رو به زوال است ٬توباید باشی
دل من زیر سوال است ٬تو باید باشی
فال حافظ زدم و طالع من این آمد 
زندگی بی تو محال است ٬توباید باشی
روزگار چون گرگ پیری پر بلاست 
طعمه اش وا ماندگان از گله هاست
دوری از یاران نکن ای بی وفا 
گرگ دوران در پی این لحظه هاست
نمی دانم چرا بیمارم امشب 
سکوتی خفته در دل دارم امشب
غم اشک دلم آهسته می گفت 
پریشان از فراق یارم امشب

سفر مگو که دل از خود سغر نخواهد کرد 
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجره های قطاره در سفریم 
سفر مرا به تو نزدیکتر ٬بدان نخواهد کرد
لاله ی داغ دیده را مانم 
اشک از رخ چکیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد 
همچو گل از شاخه چیده را مانم
من همین یکدانه دل دارم ٬بفرما بشکنش 
کوزه ای از آب و گل دارم٬بفرما بشکنش
تو سبوی آرزو های مرا بشکسته ای 
هر چه بادا باد ٬ این هم دل ٬بفرما بشکنش


رفتی و گفتی که تنها می شوی

گفتمت هر لحظه یادت با من است
گفتی از خاطر ببر،یادم مکن
گفتمت آیین من دل بستن است
گفتی از دل بربکن سودای من
گفتمت دل بی تو با من دشمن است
شادمان گفتی خداحافظ تو را
گفتمت این لحظه ی جان کندن است
رفتی اما بی تو تنها نیستم
آفرین بر غم که هر دم با من است

گفتند از فاحشه ها چرا دیگر نمی نویسی ؟!!
گفتم باشد روی چشم ، اما این بار مینویسم

فاحشه سلام

فاحشه ، تو پدرت مریض بود
پدر من هم مریض بود

ولی خوب وضع مالی تو ضعیف بود و باعث شد تن فروشی کنی
خدا رو شکر ما انقدری داشتیم که پدرم محتاج دیگران نشود ...

فاحشه پدرم دیگر نیست، رفته
خدا پــــدر تو را هم آرامش دهد

فاحشه میدانم ، تو حتی مجبور بودی
برای مراسم پدرت هم ،خود فروشی کنی

فلسفه خدا را نمیدانم ..! ، ولی اگر من خدا بودم
بعد مرگت تمام تن ات را نور میبخشیدم
چون که تو از وجودت برای خانواده ات گذشتی

فاحشه درد تو از ماست ، می دانیم ...
تو از ما طلب نان کردی و ما برای نانت جانت را گرفتیم ...
کمکت نکردیم ، تو تنها جرمت شراکت در بی وجدانی ماست

با ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ

ﺑﮑﺎﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻘﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ

ﺳﭙﺲ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ

ﻭ ﺑﺮﺍﯼﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ

ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﮐ ﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭد

  • برگرفته از کتاب دین و ایمان
  • نوشته حسین امیرپور



  • فراموش کردنت سخت نیست..

    یک پاکت سیگار میخواهد..

    چند موی سیاه..

    یک گیتار...

    روز های بارانی...

    و صد سال عمر...


    چه می‌کنی باد!

     

    عطرِ مووهاش را جای دیگری بپاش

     

    این خانه، خودش ویران است!



    می شد تورا بیشتر از اینها دوست داشت

     

    عــجــول بودی

    نماندی

    همه فکراتو بکن..

    همه راهاتو برو..

    همه دوراتو بزن..

    حستو تجربه کن با همه اونایی که میمیرن برات..

     ولی وقتی برگشتی مردن حس منم بزار رو تجربه هات.



    تـــو فــــقــــط مـــال منــــی

    بـــه باباتـــم نمیـــدمـــتـــ



    لعنـــــــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان
    که هروقت لازم شان داری
    برعکس از آب درمی آینــــــــــــد
    مثلا همین حــــــــــــــــــــالا
    که من تو را می خواهم
    و طبق معمول
    خواستن نتوانستن استـــــــــــــــــــ...