حسین امیرپور

حسین امیرپور

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من اتفاقی رو به بحرانم» ثبت شده است

شهر من رو به زوال است ٬توباید باشی
دل من زیر سوال است ٬تو باید باشی
فال حافظ زدم و طالع من این آمد 
زندگی بی تو محال است ٬توباید باشی
روزگار چون گرگ پیری پر بلاست 
طعمه اش وا ماندگان از گله هاست
دوری از یاران نکن ای بی وفا 
گرگ دوران در پی این لحظه هاست
نمی دانم چرا بیمارم امشب 
سکوتی خفته در دل دارم امشب
غم اشک دلم آهسته می گفت 
پریشان از فراق یارم امشب

سفر مگو که دل از خود سغر نخواهد کرد 
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجره های قطاره در سفریم 
سفر مرا به تو نزدیکتر ٬بدان نخواهد کرد
لاله ی داغ دیده را مانم 
اشک از رخ چکیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد 
همچو گل از شاخه چیده را مانم
من همین یکدانه دل دارم ٬بفرما بشکنش 
کوزه ای از آب و گل دارم٬بفرما بشکنش
تو سبوی آرزو های مرا بشکسته ای 
هر چه بادا باد ٬ این هم دل ٬بفرما بشکنش


من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟

ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟

یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض

از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟

تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست

صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟

با من هوایت ابری و دلگیر می شد 

من خیس تر از روح بارانم ،نگفتم؟

انبوه جنگل،ای هجوم شبنم و شعر

من خشکی قلب بیابانم ، نگفتم؟

در انتهای سرزمینی از افق دور

من کلبه ای متروک و ویرانم نگفتم؟

یا شایدم یک خانه از دیوار خالی

در  امتداد این خیابانم ، نگفتم؟

 

میلاد_نجفی