حسین امیرپور

حسین امیرپور

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته های حسین امیرپور» ثبت شده است




ﮔﻔﺘﻢ ﻧـﺮﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﮐﻨﯽ


ﺑﺮﮔﺸــﺖ ﻧـﮕــﺎﻡ ﮐﺮﺩ ... ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﺪﯼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ …

ﮔﻔـﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺷﻤـﺎ




گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

گه جور میشود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

گاهی تمام آبی این آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

کاری ندارم کجایی چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود

 

ناشناس



مرده ام ؛ این نفس تازه ی من فلسفه دارد

روی پا بودن این برج ‌ِ کهن فلسفه دارد

سنگ این است که من فکر کنم"قسمتم این بود"

تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد

دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم

با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد

گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،حیف...

و همین "حیف" خودش مطمئا فلسفه دارد

آمدی بر سر قبرم ، نشد از قبر در آیم

تازه فهمیده ام این بند ِکفن فلسفه دارد

 

کاظم بهمنی



ای عشق! تو که قصّه و افسانه نبودی

در چشم من این گونه غریبانه نبودی

آن قدر که من عاشق و مجنون تو بودم

لیلی من ِبی کس و دیوانه نبودی

هم در دل من بودی و هم درد دل من!

در خانه ی من بودی و همخانه نبودی

من مرغک بی بال و پری بودم و افسوس

هم دام بلا بودی و هم دانه نبودی

بیهوده نکش بر سر من دست نوازش

تو موی پریشان مرا شانه نبودی

دشمن نکند با دل من آنچه تو کردی

نفرین به تو ای دوست، تو بیگانه نبودی!

از پیله ی ابریشم من حلّه نبافید

ای کِرم! تو شایسته ی پروانه نبودی!

 

فرهاد شریفی



حس می کنم کنار تو از خود فراترم

درگیر چشم های تو باشم رهاترم

دلتنگی ام کم از غم تنهایی تو نیست

من هرچه بی قرارترم...بی صدا ترم

گاهی مقابل تو که می ایستم نرنج

پیش تو از هر آینه بی ادعاترم

قلبی که کنج سینه ی من می زند...تویی

من با غم تو از خود تو آشناترم

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو

از مرگ ها و زلزله ها بی هوا ترم

حالم بد است...با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر کنی مبتلاترم... 

 

اصغر معاذی


عشق آغاز خوشی نیست، که بی‌فرجامی ‌است

 هر دری را بزنی، عاقبتت ناکامی ‌است

 همه‌ی پنجره‌ها بسته‌تر از زندانند

 همه‌ی خاطره‌ها برزخ بی‌هنگامی ‌است

 حرف‌هایت فقط افسانه و شهرآشوبند

 صحن هر محکمه‌ای صحنه‌ی ناآرامی ‌است

 قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی

 چه کند با دل خود، آن زن اگر اعدامی ‌است!؟

 مانده با این همه تردید چه حکمی‌بدهد!؟

 بی‌گمان آخر این قصه، فقط بدنامی‌ است!

 
علی اصغر شیری


به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

عشق را زنده نگه دار که بر می گردم

بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را

دست از این خاطره بردار که بر می گردم

دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است

تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم

بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت

عاشقت می شوم این بار که بر می گردم

گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی

به همان دیده بیدار که بر می گردم

پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار

روی رف آیینه بگذار که بر می گردم

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به شب و پنجره بسپار که می گردم 

 

امید مهدی نژاد


چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست

چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست

دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان

چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست

گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی

جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم

ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست

در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش

پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست

حسین زحمتکش

دلم تا برایت تنگ می‌شود

نه شعر می‌خوانم

نه ترانه گوش می‌دهم

نه حرف هایمان را تکرار می‌کنم

دلم تا برایت تنگ می‌شود

می‌نشینم اسمت را می‌نویسم

می‌نویسم..می‌نویسم

بعد می‌گویم این همه او

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می‌شود

میمِ مالکیت،

به آخر اسمت اضافه می‌کنم

و باز عاشقت می‌شوم..


من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟

ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟

یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض

از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟

تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست

صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟

با من هوایت ابری و دلگیر می شد 

من خیس تر از روح بارانم ،نگفتم؟

انبوه جنگل،ای هجوم شبنم و شعر

من خشکی قلب بیابانم ، نگفتم؟

در انتهای سرزمینی از افق دور

من کلبه ای متروک و ویرانم نگفتم؟

یا شایدم یک خانه از دیوار خالی

در  امتداد این خیابانم ، نگفتم؟

 

میلاد_نجفی