حسین امیرپور

حسین امیرپور

شهر من رو به زوال است ٬توباید باشی
دل من زیر سوال است ٬تو باید باشی
فال حافظ زدم و طالع من این آمد 
زندگی بی تو محال است ٬توباید باشی
روزگار چون گرگ پیری پر بلاست 
طعمه اش وا ماندگان از گله هاست
دوری از یاران نکن ای بی وفا 
گرگ دوران در پی این لحظه هاست
نمی دانم چرا بیمارم امشب 
سکوتی خفته در دل دارم امشب
غم اشک دلم آهسته می گفت 
پریشان از فراق یارم امشب

سفر مگو که دل از خود سغر نخواهد کرد 
اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد
من و تو پنجره های قطاره در سفریم 
سفر مرا به تو نزدیکتر ٬بدان نخواهد کرد
لاله ی داغ دیده را مانم 
اشک از رخ چکیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد 
همچو گل از شاخه چیده را مانم
من همین یکدانه دل دارم ٬بفرما بشکنش 
کوزه ای از آب و گل دارم٬بفرما بشکنش
تو سبوی آرزو های مرا بشکسته ای 
هر چه بادا باد ٬ این هم دل ٬بفرما بشکنش