حسین امیرپور

حسین امیرپور

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیرپور» ثبت شده است



مرده ام ؛ این نفس تازه ی من فلسفه دارد

روی پا بودن این برج ‌ِ کهن فلسفه دارد

سنگ این است که من فکر کنم"قسمتم این بود"

تیشه بر سر زدن «سنگ شکن» فلسفه دارد

دوستی با تو میسّر که نشد نقشه کشیدم

با رفیقان شما دوست شدن فلسفه دارد

گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،حیف...

و همین "حیف" خودش مطمئا فلسفه دارد

آمدی بر سر قبرم ، نشد از قبر در آیم

تازه فهمیده ام این بند ِکفن فلسفه دارد

 

کاظم بهمنی


به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

عشق را زنده نگه دار که بر می گردم

بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را

دست از این خاطره بردار که بر می گردم

دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است

تکیه کن بر تن دیوار که بر می گردم

بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت

عاشقت می شوم این بار که بر می گردم

گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی

به همان دیده بیدار که بر می گردم

پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار

روی رف آیینه بگذار که بر می گردم

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به شب و پنجره بسپار که می گردم 

 

امید مهدی نژاد


چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست

چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست

دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان

چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست

گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی

جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم

ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست

در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش

پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست

حسین زحمتکش

من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟

ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟

یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض

از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟

تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست

صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟

با من هوایت ابری و دلگیر می شد 

من خیس تر از روح بارانم ،نگفتم؟

انبوه جنگل،ای هجوم شبنم و شعر

من خشکی قلب بیابانم ، نگفتم؟

در انتهای سرزمینی از افق دور

من کلبه ای متروک و ویرانم نگفتم؟

یا شایدم یک خانه از دیوار خالی

در  امتداد این خیابانم ، نگفتم؟

 

میلاد_نجفی



بانو ! قرار ثانیه‌ها را به هم نریز

موهات را ببند و فضا را به هم نریز

بگذار در خیال خودم هی ببوسمت

رویای عاشقانه‌ی ما را به هم نریز

کمتر به فکر خط‌ ِ لب و چشم و سرمه باش

آرایش قشنگ خدا را به هم نریز

از کوچه‌ها که میگذری فکر خلق باش

اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز

از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو

اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز

"امن یجیب" و "جاثیه" خواندم که آمدی

لطفن بمان و راز دعا را به هم نریز

میترسم این سکوت تو دیوانه‌ام کند

موهات را نبند و فضا را به هم بریز !

 

هخا هاشمی


بوی رفتن می دهد با من مدارا کردنت 

سخت دلتنگم برای اخم و دعوا کردنت 

عطر خوبی می زنی از در که بیرون می روی 

دلخورم از این همه خود را فریبا کردنت 

گفتم آیا خسته ای از زندگانی پیش من؟ 

سخت رنجیدم من از اینگونه حاشا کردنت 

گفتمت میل سفر دارم تو گفتی صبر کن 

خسته ام، دلخسته از امروز و فردا کردنت 

می شنیدم دیشب آن لحن پر از افسوس را 

صورت گریان و آن آه و دریغا کردنت 

می هراسم از نگاه خیره تو سمت در 

رنگ حسرت دارد آخر این تماشا کردنت 

با زبان بی زبانی حرف خود را گفته ای 

می روم دیگر نمی خواهم مدارا کردنت

 

مرجان علیشاهی