حسین امیرپور

حسین امیرپور

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقانه» ثبت شده است


می شود عاشقِ دلداده و یارم باشی؟

و به کوتاهیِ"یک عمر"کنارم باشی؟

حسرتِ دیدنِ تو،کرده زمین گیر مرا

«دردِ بیچاره»منم!کاش دچارم باشی

سوختم،سوختم از گرمی احساساتم

آهِ مرداد شدم تا تو بهارم باشی

بی قرارت شده ام در تب و تابم هرشب

می شود«عشق»تو یک لحظه قرارم باشی؟

ترسم از مرگ و از آن رفتن اجباری نیست

ترسم آن است که«تو»چوبه ی دارم باشی

آه!یارم نشدی،کاش که بعد از مرگم

شمعِ جا مانده به پهلوی مزارم باشی


رقیه نوری پور



چنان سیلی که می‌پیچد به هم آبادی ما را

غم تو می‌برد با خود تمام شادی ما را

به این امید می‌گردم مگر خاک رهت گردم

که دامانت برانگیزد غبار وادی ما را

مرا هر چند می‌خواهی ولی در بند می‌خواهی

رها کن گیسوانت را ، بگیر آزادی ما را

تو از لیلی نسب داری و من از نسل مجنونم

از این بهتر چه خواهی نسبت اجدادی ما را

اگر با قیس می‌سنجی، جنونم را تماشا کن

هوای بیستون داری، ببین فرهادی ما را

هوای مشک گیسویی، خیال چشم آهویی

ببین بر باد داد آخر، سر صیّادی ما را

 

جواد زهتاب



یقین دارم توهم من راتجسم میکنی گاهی

به خلوت با خیال من تکلم میکنی گاهی

هر آن لحظه که پیدا میشوی از دور مثل من

به ناگه دست وپای خویش راگم میکنی گاهی

چنان دریای ناآرام و توفانی، تو روحم را

اسیر موج های پر تلاطم میکنی گاهی

دلم پرمیشود ازاشتیاق وخواهشی شیرین

در آن لحظه که نامم را ترنم میکنی گاهی

همه شعروغزل های پراحساس مرا با شوق

تو می خوانی و زیر لب تبسم میکنی گاهی

تو هم مانند من لبریزی از شور جنون عشق

یقین دارم تو هم من را تجسم میکنی گاهی


اسماعیل مزیدی


از مترسکی سوال کردم

آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده‌ای؟

پاسخم داد و گفت:

در ترساندن و آزار دیگران

لذتی بیاد ماندنی است

پس من از کار خود راضی هستم

و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم.

اندکی اندیشیدم

و سپس گفتم:

راست گفتی من نیز چنین لذتی را

تجربه کرده بودم.

گفت:

تو اشتباه می‌کنی

زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد،

مگر آن که درونش

از کاه پر شده باشد!

جبران_خلیل_جبران



نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی

تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ

بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی!

تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!...

سحرگاهی که خواهی ماند...خواهی بود...برگردی

به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو

تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی

بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد

تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی

همین یک غنچه باقی مانده از این شاخ? مریم

همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی!

 

محمدسعید میرزایی



مثل سرداری اسیرم؛ “اعتباری” سوخته!

تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته

شهر بعد از جنگم و آرامشم توفانی است

مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته

شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:

کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته

در سرم شوری به پا از حسرت دوران اوج

بی قرار زخمه ام، مثل سه تاری سوخته

باختم خود را به پایت؛ از غرور سرکشم

پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته..

 

حسین دهلوی



دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟ 

وقتی امید نیست به هیچ استجابتی 

جشن تولدی که مبارک نمی شود 

دیدار چشم هات که درهیچ ساعتی 

حال مرا نپرس در این روزها اگر 

جویای حال خسته ام از روی عادتی 

از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم ، 

خط می کشم به دلخوشی هر زیارتی 

تو شاهزاده ی غزلی ! پرتوقعی ست ، 

اینکه تو را مخاطب این شعرِ پاپتی 

حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود ، 

تسلیم چشم های تو بی استقامتی 

مثل تمام جمعیت این پیاده رو 

با او غریبگی کن و بگذر به راحتی 

بگذر از او که بعد تو ... اما به دل نگیر 

گاهی اگر گلایه ای ، حرفی ، شکایتی 

باور کن از نهایت اندوه خسته بود 

می رفت بلکه در سفر بی نهایتی 

این سال ها بدون تو شاعر نمی شدم 

هرچند وهم شاعری ام هم حکایتی 

دستی به لطف بر سر این شعرها بکش 

من شاعر نگاه توام ناسلامتی 

 

رویا باقری



بعد از تو هم انتظار را فهمیدم

هم معنیِ عشق و یار را فهمیدم

موضوعِ تمام شعرهایم شدی و

آلوده شدن، دچار را فهمیدم

با حالت گیسوی به هم بافته ات

معنای طناب دار را فهمیدم

درمحضرعشق تا که سَر خَم کردم

افسار شدم ، سوار را فهمیدم

با عشوه به دیگران که می خندیدی

بی غیرتِ بی بخار را فهمیدم

هرهفته - سه شنبه عصر- تنها ماندم

بد قولیِ در قرار را فهمیدم

در بوسه ی آخرِ خداحافظی ات

طعمِ بدِ زهرمار را فهمیدم

امروز به تقدیر تو را باخته ام

معنای بدِ قمار را فهمیدم

پاییز، فقط تو را هوس می کردم...

مردانه ترین ویار را فهمیدم !


مهدی صادقی مود


چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست

چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست

دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان

چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست

گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی

جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست

پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم

ای عشق خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست

در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش

پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست

حسین زحمتکش

دلم تا برایت تنگ می‌شود

نه شعر می‌خوانم

نه ترانه گوش می‌دهم

نه حرف هایمان را تکرار می‌کنم

دلم تا برایت تنگ می‌شود

می‌نشینم اسمت را می‌نویسم

می‌نویسم..می‌نویسم

بعد می‌گویم این همه او

پس دلتنگی چرا؟

دلم تا برایت تنگ می‌شود

میمِ مالکیت،

به آخر اسمت اضافه می‌کنم

و باز عاشقت می‌شوم..