حسین امیرپور

حسین امیرپور



مثل سرداری اسیرم؛ “اعتباری” سوخته!

تو زمستانی لطیفی، من بهاری سوخته

شهر بعد از جنگم و آرامشم توفانی است

مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته

شرح تنها بودنم تنها همین یک مصرع است:

کنج ریلی دور افتاده، قطاری سوخته

در سرم شوری به پا از حسرت دوران اوج

بی قرار زخمه ام، مثل سه تاری سوخته

باختم خود را به پایت؛ از غرور سرکشم

پاکبازی مانده با دار و نداری سوخته..

 

حسین دهلوی