حسین امیرپور

حسین امیرپور

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهندس حسین امیرپور» ثبت شده است

همه فکراتو بکن..

همه راهاتو برو..

همه دوراتو بزن..

حستو تجربه کن با همه اونایی که میمیرن برات..

 ولی وقتی برگشتی مردن حس منم بزار رو تجربه هات.



تـــو فــــقــــط مـــال منــــی

بـــه باباتـــم نمیـــدمـــتـــ



لعنـــــــــــــــت به همه ضرب المثل های جهان
که هروقت لازم شان داری
برعکس از آب درمی آینــــــــــــد
مثلا همین حــــــــــــــــــــالا
که من تو را می خواهم
و طبق معمول
خواستن نتوانستن استـــــــــــــــــــ...

 


خیلی سخته به خاطر کسی که دوستش داری

همه چیز رو از سر راهت خط بزنی

بعد بفهمی

خودت تو لیستی بودی

که اون به خاطر یکی دیگه خطت زده...

افسوس!


شبیه کسی شده ام
که پشت دود سیگارش
باخود می گوید:
باید ترک کنم
سیگار را
خانه را
زندگی را
و باز پُکی دیگر میزند ...



نه با خودت چتـــر داشتی

نه روزنـــامه

نه چمـــدان…

عـــاشقت شدم…

از کجا می فهمیدم مســـافری؟؟؟


چشماتو بستی بغض کردم

چشماتو واکردی دلم ریخت

تا اخم کردی اشکم اومد

رفتی که برگردی دلم ریخت

هربار با من قهر کردی

قرصای اعصابم عوض شد

اونقدر خوابت دیدنی بود

که ساعت خوابم عوض شد

شاید منو دیوونه کردی

که عاشق این حال و روزمآتیش کشیدی زندگیمو

چیزی نگو راحت بسوزم

بارونی سفید و شال خاکستری تو دوست دارم

باور نکن دیوونگی مو ناباوری تو دوست دارم

هنوز بعد این همه سال میبینمت دست پاچه میشم...

زل میزنن چشای آبیت غرق دوتا دریاچه میشم


ماندم...چرا میبینمت با این و آن بیچاره من !

بعد از تو من میمانم و جنگ روان بیچاره من! 

تنها کلام نقش من تکرار افسوس است در 

سریال اُف بر زندگی "این داستان"بیچاره من!

تقدیر مجذوبان تو چیزی جز این تفسیر نیست

بیچاره او بیچاره این بیچاره آن بیچاره من!

لبهایم از احساس دلتنگی ترک برداشتند

از بس که بوسیدم تو را هر ناگهان بیچاره من!

هم خنده ها هم گریه ها در اختیارم نیستند

فرقی ندارم هیچ با دیوانگان بیچاره من !

این روزها از چشمها میخوانم این ناگفته را

تغییر کردم از زمین تا آسمان بیچاره من !

 

مجتبی سپید


از مترسکی سوال کردم

آیا از ماندن در مزرعه بیزار نشده‌ای؟

پاسخم داد و گفت:

در ترساندن و آزار دیگران

لذتی بیاد ماندنی است

پس من از کار خود راضی هستم

و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم.

اندکی اندیشیدم

و سپس گفتم:

راست گفتی من نیز چنین لذتی را

تجربه کرده بودم.

گفت:

تو اشتباه می‌کنی

زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد،

مگر آن که درونش

از کاه پر شده باشد!

جبران_خلیل_جبران



نمی گویم همین شبهای ابرآلود برگردی

تو فرصت داری اصلاً تا ابد...تا زود برگردی

تو فرصت داری از هر جای این تقویم بی تاریخ

بدون هیچ مرز، ای عشق نامحدود برگردی!

تو فرصت داری ای زیباترین فردای فرداها!...

سحرگاهی که خواهی ماند...خواهی بود...برگردی

به میعاد غزلهایی که کامل می شود با تو

تو باید ای زن کامل! زن موعود! برگردی

بیا موهات سمت باد را تغییر خواهد داد

تو دریایی تو باید بر خلاف رود برگردی

همین یک غنچه باقی مانده از این شاخ? مریم

همین کافیست تا یک صبح خیلی زود برگردی!

 

محمدسعید میرزایی